شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

خوبي

گفتی كه خوبی را برايم خوب معنا كن

آنرا ميان واژه های كهنه پيدا كن

گفتم كه خوبی نذر بدبختی مردم شد

خوبی ميان واژه ها كمرنگ شد؛ گم شد

خوبی نگاه مهربان بر يك گل زرد است

يا جرعه آبی در عطش دادن به نامرد است

خوبی نبردن نان بی نوبت ز نانوائی

يا همدلی با يك زن فرتوت هر جائی

خوبی سلام بی جوابی هم تواند بود

لالائی دلچسب نابی هم تواند بود

خوبی؛ عيادت كردن از يك كودك بيمار

پا شويه ی يك جفت پای كوچك تبدار

خوبی نظر دزديدن از يك روی محجوب است

حرمت نهادن بر حريم كبريا خوب است

خوبی فراوان بود تا در سفره ها نان بود

نشكستن يك شاخه ی پر ميوه آسان بود

نشكستن يك شاخه ی پر ميوه آسان نيست

آنجا كه دست كودكان در سفره و نان نيست

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی