دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳

خدا كند كه بيائي

براي لحظه ي آخر،براي ديدن مرگم
((من آن خزان زده برگم))خدا كند كه بيائي
براي ديدن فرياد،دو چشم غرقه به خونم
براي رفع جنونم،خدا كند كه بيائي
هزار باره شكستم،به منجلاب نشستم
براي دادن اميد، خدا كند كه بيائي
برهنه پيكر و مجروح،دو دست بسته به چوبي
و تازيانه به دستي، كه بر بدن تو بكوبي
براي ضربه آخر، خدا كند كه بيائي

خدا كند كه بيائي

1 نظر:

در ۲۰:۳۳, Anonymous ناشناس گفت...

تو را به هر چه جدايي،قسم به حال خرابم
براي آنكه بيايي، خوشم به لحظه خوابم
خداي قهقه هايت ببين به حال گدايي
براي خنده به حالم، خدا كند كه بيايي
(-;

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی