چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۳

چه بيرحمانه گذشتيم

چه بيرحمانه گذشتيم
از هم
و با چه غروري رها كرديم
يكديگر را
در آن شب سياه ظلماني
كه پناهي نبود جز دستهاي خود ما
و
با چه غرور و نخوتي
خود را از خويشتن رانديم
و باور نكرديم
كه هيچ ملجا و پناهي
در اين وانفسا نيست
جز خود
.....ولي رها كرديم
و حالا در اين غروب دلگير جدائي
عزاي خويش را
به سوگ نشسته ايم


دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳

خدا كند كه بيائي

براي لحظه ي آخر،براي ديدن مرگم
((من آن خزان زده برگم))خدا كند كه بيائي
براي ديدن فرياد،دو چشم غرقه به خونم
براي رفع جنونم،خدا كند كه بيائي
هزار باره شكستم،به منجلاب نشستم
براي دادن اميد، خدا كند كه بيائي
برهنه پيكر و مجروح،دو دست بسته به چوبي
و تازيانه به دستي، كه بر بدن تو بكوبي
براي ضربه آخر، خدا كند كه بيائي

خدا كند كه بيائي

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

خوبي

گفتی كه خوبی را برايم خوب معنا كن

آنرا ميان واژه های كهنه پيدا كن

گفتم كه خوبی نذر بدبختی مردم شد

خوبی ميان واژه ها كمرنگ شد؛ گم شد

خوبی نگاه مهربان بر يك گل زرد است

يا جرعه آبی در عطش دادن به نامرد است

خوبی نبردن نان بی نوبت ز نانوائی

يا همدلی با يك زن فرتوت هر جائی

خوبی سلام بی جوابی هم تواند بود

لالائی دلچسب نابی هم تواند بود

خوبی؛ عيادت كردن از يك كودك بيمار

پا شويه ی يك جفت پای كوچك تبدار

خوبی نظر دزديدن از يك روی محجوب است

حرمت نهادن بر حريم كبريا خوب است

خوبی فراوان بود تا در سفره ها نان بود

نشكستن يك شاخه ی پر ميوه آسان بود

نشكستن يك شاخه ی پر ميوه آسان نيست

آنجا كه دست كودكان در سفره و نان نيست